ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ریحانه جون reihanehjoon

کاردستی

چند وقتیه که خیلی علاقمند به قیچی کردن کاغذ شدم.... مامان و بابا هم به من اجازه دادن که فقط بعضی کاغذ ها مثل روزنامه یا کاغذ باطله ها رو قیچی کنم... من هم حرف اون ها رو گوش می کنم... حالا دیگه برای خودم یه قیچی مخصوص دارم و اصلا به قیچی خیاطی مامان دست نمیزنم... خیلی خوب کاغذ ها رو قیچی می کنم... و برای خودم کاردستی درست می کنم... شاید الآن کاردستی های من کج و کوله باشه ولی تو عالم بچگی برام جالبه.... امروز که کاغذی پیدا نکردم، از کاغذ بستنی استفاده کردم این هم عکسش: ...
5 تير 1391

دلتنگی...

سلام به دوستای خوبم.. ممنون که نگران من بودین... خوشبختانه اتفاقای خوبی افتاده بود... این مدتی که نبودیم سرمون شلوغ بود... آخه مشغول اسباب کشی به خونمون بودیم و اینترنتمون هم اولش قطع بود و بعد هم که خواستیم اینترنت پرسرعت بگیریم به دلیل اینکه کابل های ما جدید و فیبر نوری بود، نتونستیم فعلا اینترنت پر سرعت بگیریم... البته می شد اینترنت بیسیم گرفت اما دیگه نرفتیم دنبالش... خلاصه به همین اینترنت معمولی اکتفا کردیم تا بعد.... سرتون رو درد نیارم... به زودی عکس ها و خاطرات جدیدمو می بینین..... ...
4 تير 1391

تابستان

فصل بهار با تمام زیبایی هاش رفت و تابستان اومد... این روزا هوای شمال کمی خنکه ....تابستون خوبه ولی چون هوا گرم میشه زیاد نمیشه بیرون رفت... من که بیرون رفتن رو خیلی دوست دارم... پارک ، پیاده روی، ماشین سواری، خرید، بانک رفتن،مهمانی،... خلاصه همه جا دوست دارم برم... خیلی دوست داریم تا به یه مسافرت بریم ولی بابام مرخصی نداره...تا هر چی خدا بخواد... از دوستای مهربونم ممنونم که برام پیام  میذارن... حتما هر دفعه سعی میکنیم سراغتون بیایم.. ولی چون اینترنتمون کنده ببخشید که نمیتونیم همیشه اکتیو باشیم... ...
2 تير 1391

اردیبهشت ماه زیبا

ا ز اونجایی که الآن دیر وقته و من باید بخوابم فقط چند تا عکس براتون می ذارم که مربوط به امروز می شه: امروز 11 اردیبهشت، ماه زیبای بهاره ما امروز رفته بودیم خونه مادربزرگ مامانم... من هم موقع غروب رفتم توی حیاط تا یه کمی بازی کنم... مامانم هم از فرصت استفاده کرد و چند تا عکس به صورت دوربین مخفی از من گرفت: داشتم آب بازی می کردم... کی می گه من داشتم آب بازی می کردم!!!! داشتم سبزی ها و گل ها رو آب می دادم.... اردیبهشت ماه قشنگیه... ماهی که گل ها آماده می شن برای روز معلم... این روزها عطر بهار نارنج همه جا پیچیده.... و من خوشحال و شاد در عالم کودکی خودم ، هستم... ...
12 ارديبهشت 1391

رفتن به باغ وحش

امروز اول اردیبهشت 1391 رفتیم باغ وحش.... دیروز بابام به من قول داد تا من رو ببره باغ وحش .... خیلی خوش گذشت... خوشحال شدم که تو شهر ما هم یه باغ وحش بزرگ داره... البته از اینکه حیوونا برن توی قفس زندگی کنن ناراحت می شم.... جای شما خالی بود .... هر وقت اومدین شمال به باغ وحش شهرمون سر بزنین ... همه جور حیوون داره فقط فیل و زرافه و ببر و پلنگ نداشت.... این ها هم عکس بعضی از اون حیووناست:   این گربه ایرانیه:   خرگوش طوطی آبی طوطی قرمز طاووس   شترمرغ خرس قهوه ای میمون روباه   کروکودیل شتر بز وحشی ...
1 ارديبهشت 1391

فصل بهار

از پست قبلی تا الآن خیلی تاخیر داشتم ، چه کنم یه کمی سرم شلوغه...!!!!                                                                                                &nbs...
23 فروردين 1391

روز طبیعت و ریحانه جون

روز 12 فروردین همه تصمیم گرفتن تا سیزدهم بریم باغ پدرجون خیلی به ما خوش گذشت، من و ایلیا جون بازی کردیم و یه مقدار هم باغچه های پدرجون رو به هم ریختیم موقع ظهر هم پدربزرگ و مادربزرگ بابام اومدن پیش ما.... تمام قسمت های باغ رو دور زدیم، حتی بالای پشت بام هم رفتیم...!!!!!! این هم چند تا عکس برای دفتر خاطراتم: خوشحال و شاد و خندانم                قدر  دنیا  رو  می دانم داشتم می رفتم پشت بام از اون بالا خیلی منظره قشنگ تر بود به مامانم کمک کردم و سبزی چیدیم: خلاصه دیروز سبزه ها رو به در کردیم و ...
14 فروردين 1391

مچ گیری مامان جون!!!

بالاخره دیشب مچم رو گرفتن و برای اینکه نتونم بعدا زیرش بزنم چند تا عکس هم به یادگار از من گرفتن!!!! آخه من می رفتم سراغ آجیل ها !!!!!! دیشب وقتی مهمونا رفتن ، من از فرصت استفاده کردم و از خودم پذیرایی کردم... آخه وقتی خودم می تونم پسته ها و فندق ها رو پوست بکنم خیلی برام خوشمزه تره!!!! مامان و بابا هم ناراحت نمی شن فقط میگن تخمه ها رو با پوست نخور ، من هم اصلا تخمه نمی خورم   ...
7 فروردين 1391