ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه جون reihanehjoon

ماه بیستم هم تموم شد.....

1390/12/9 22:47
نویسنده : ریحانه جون
1,673 بازدید
اشتراک گذاری

امروز من وارد ماه بیست و یکم زندگیم شدم

خیلی کارها بلدم .

niniweblog.com

niniweblog.com

..البته یه کم دیگه مای بی بی رو ترک می کنم .......هرچند هنوزم بالا رفتن درصد رطوبت فرش و مبل اعصاب مامان و بابا رو به هم می ریزه ولی خلاصه به آب و هوای خشک عادت می کنم

niniweblog.com

........دیروز  بهرادی اومد خونه ی ما ولی خیلی وقته از ایلیا خبری نیست.....

niniweblog.com

آخه ایلیا جون تهران زندگی می کنه.....همونجا باشه بهتره چون اسباب بازیهامو میگیره و به من نمیده.......

niniweblog.com

هر دو تا شون پسر عمه هام هستند و پسر عمه سوم که جمع سه کله پوک ها رو کامل میکنه دانیال جونه دانیال که نه سال بزرگ تر از هر دوی اونهاست میره کلاس اول راهنمایی

niniweblog.com

......پسر دایی و پسر عمو ندارم .....وقتی از بابا مسعود می پرسم چرا ؟

 میگه : دایی و عموت بی عرضه اند دست به کار نشدند....

البته چند وقتیه که داره از عمو مهدی بخار هایی یا شاید هم دودهایی بلند میشه....!

تا یکی دو هفته دیگه باید بی جامه بپوشه بره اسفراین......

niniweblog.com

حالا واسه چی ....بماند....بعدا مشخص میشه......

niniweblog.com

از پسر خاله هم خبری نیست چون من اصلا خاله ندارم.......بابا بزرگ و مامان بزرگ باید فکری به حال من می کردن که پازلم جور میشد.....؟!

بابام پزشکه صبح زود میره و چهار بر می گرده ...تازه بعضی شبها کشیکه .......خیلی دلم براش تنگ میشه...............

niniweblog.com

مامانم هم لیسانس فیزیکه.......همکار اینیشتینه.....

niniweblog.com

من بلدم تا هفت بشمارم.........شاید المپیاد ریاضی ثبت نام کنم......

niniweblog.com

میتونم پازلهای حیوانات رو بچینم...اسم کلی حیوون بلدم

niniweblog.com

.....صداهاشونو در میارم......شعر میخونم ....کتابامو ورق میزنم......با پاستل و مداد رنگی نقاشی می کشم........بستنی و شیر پاکتی و جی جی می خورم........ 

سرتونو درد نیارم باید برم بخوابم.......

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ماهور
30 آبان 90 13:17
تولدت مبارك عزيزم
ایلبا جون
18 دی 90 17:36

سلام قلقلی کی میای پیشم تا با هم بازی کنیم


الهه
23 بهمن 90 9:46
واقعاً همسرت به دخترت گفته دايي و عموش بي عرضه ان؟ باورم نميشه! به يه بچه ٢ ساله؟ كه برخلاف فكرتون همه چي به خاطرش ميمونه!!!!!!! بچه ها خيلي دقت ميطلبن تو رفتار باهاشون!!!


مامان ریحانه جون
23 بهمن 90 10:46
سلام.ممنون از نظرتون الهه خانم. نه اینجوری هم نبوده. اونها نقل قول باباش بوده. خودش فقط شعر قطار قطار راه برو... می خونه
الهه.
25 بهمن 90 23:01
سلام ريحانه جون.وبلاگتم مث خودت خوشگله