کودکانه های ریحانه جون...!!!!
اگه امروز خونه ما بودین و میدیدین که من چه کارهایی کردم...!!!!!
کاش مامانم ازم عکس می گرفت تا عمق فاجعه رو می فهمیدین...:
شیطنت های عادی هر روز , امروز هم تکرار شد...
امروز رفتیم تا به خونه جدیدمون یه سر بزنیم, من هم که نمیتونستم یه جا وایسم دور از چشم بقیه پریدم و رفتم سراغ آسانسور و چون نمیتونستم درش رو باز کنم تو راه پله داد میزدم بیاین منو آسانسور سوار کنین...!!! مامان و بابا و مادرجون نوبتی منو بردن و سوار کردن... معلوم نیست این آسانسور از دست من دووم میاره یا نه...!!!
از اون جاییکه من هر خونه جدیدی که میرم باید سرویس های بهداشتیشو کنترل کنم، گفتم جیش دارم.. ولی مامان دست منو خونده بود و منو قانع کرد که میریم خونه و میبرمت دستشویی!!!!
بعد از اینکه اومدیم خونه چند بار بابا رو عصبانی کردم... وقتی بابا داشت با تلفنش صحبت میکرد من هی صداش میکردم و میگفتم روی کامپیوتر برام کارتون بذار .. بابا هم مشغول صحبت بود و متوجه من نبود... من هم اونقدر دکمه های مختلفو زدم که آخرش خراب شد و بابا عصبانی... بقیه رو نمی گم ... چون بابا خیلی غصه خورد و من هم پشیمون بودم... ولی رفتم بابا رو بوسیدم و از دلش در آوردم... البته کامپیوتر هم خوب شد... بابا یه بستنی داد تا از دل من هم در بیاره ... اما بشنوین ادامه ماجرا رو:..
من رفتم جلوی تلویزیون و شروع کردم به خوردن بستنی... نه بابا بستنی نخوردم...!!!! می دونین چی کار کردم؟؟؟... با بستنی رنگ انگشتی درست کردم و دسته های مبل و تلویزیون و میز و موکت و فرش رو رنگ کردم ... دست و صورت و لباس های خودم هم بی نصیب نموند..!!!
فکر میکنین بعدش چی شد؟؟.... واسطه گری بابا و عذر خواهی قبل از لو رفتن ماجرا باعث شد مامان عصبانیتشو کنترل کنه و سرم داد نکشه.... من هم هیچی نگفتم و فقط معذرت خواستم... ولی بعدش مامان از قیافه پر بستنی من خنده اش گرفت ... حیف که فرصت نشد ازم عکس بگیره....
آخه با بستنی کاکایویی شکل حاجی فیروز شده بودم.....