ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه جون reihanehjoon

کودکانه های ریحانه جون...!!!!

1390/12/27 20:09
نویسنده : ریحانه جون
1,741 بازدید
اشتراک گذاری

اگه امروز خونه ما بودین و میدیدین که من چه کارهایی کردم...!!!!!

کاش مامانم ازم عکس می گرفت تا عمق فاجعه رو می فهمیدین...:

شیطنت های عادی هر روز , امروز هم تکرار شد...

امروز رفتیم تا به خونه جدیدمون یه سر بزنیم, من هم که نمیتونستم یه جا وایسم دور از چشم بقیه پریدم و رفتم سراغ آسانسور و چون نمیتونستم درش رو باز کنم تو راه پله داد میزدم بیاین منو آسانسور سوار کنین...!!! مامان و بابا و مادرجون نوبتی منو بردن و سوار کردن... معلوم نیست این آسانسور از دست من دووم میاره یا نه...!!!

از اون جاییکه من هر خونه جدیدی که میرم باید سرویس های بهداشتیشو کنترل کنم، گفتم جیش دارم.. ولی مامان دست منو خونده بود و منو قانع کرد که میریم خونه و میبرمت دستشویی!!!!

بعد از اینکه اومدیم خونه چند بار بابا رو عصبانی کردم... وقتی بابا داشت با تلفنش صحبت میکرد من هی صداش میکردم و میگفتم روی کامپیوتر برام کارتون بذار .. بابا هم مشغول صحبت بود و متوجه من نبود... من هم اونقدر دکمه های مختلفو زدم که آخرش خراب شد و بابا عصبانی... بقیه رو نمی گم ... چون بابا خیلی غصه خورد و من هم پشیمون بودم... ولی رفتم بابا رو بوسیدم و از دلش در آوردم... البته کامپیوتر هم خوب شد... بابا یه بستنی داد تا از دل من هم در بیاره ... اما بشنوین ادامه ماجرا رو:..

من رفتم جلوی تلویزیون و شروع کردم به خوردن بستنی... نه بابا بستنی نخوردم...!!!! می دونین چی کار کردم؟؟؟... با بستنی رنگ انگشتی درست کردم و دسته های مبل و تلویزیون و میز و  موکت و فرش رو رنگ کردم ... دست و صورت و لباس های خودم هم بی نصیب نموند..!!!

فکر میکنین بعدش چی شد؟؟.... واسطه گری بابا و عذر خواهی قبل از لو رفتن ماجرا باعث شد مامان عصبانیتشو کنترل کنه و سرم داد نکشه.... من هم هیچی نگفتم و فقط معذرت خواستم... ولی بعدش مامان  از قیافه پر بستنی من خنده اش گرفت ... حیف که فرصت نشد ازم عکس بگیره....

آخه با بستنی کاکایویی شکل حاجی فیروز شده بودم.....قهقههقهقههقهقهه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ilijoon
26 اسفند 90 20:02
چطوري حاجي فيروز؟؟؟؟ صداي فرياد بابا جوني تا خونه ما اومد
ilijoon
26 اسفند 90 20:05
خونه نو مبارك جيگري يادت باشه پولهاي عيديمونو جمع كنيم مامان وبابا مونو ببريم حاج حسن !!!!! آخه از اين ها كه بخاري بلند نميشه!!
ilijoon
27 اسفند 90 9:38
ناقلا وبلاگت چقدر قشنگ شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


وبلاگ شما هم قشنگ شده...
مامان آیسا
27 اسفند 90 10:15
شیطون بلا.عیدتون مبارک باشه عزیزم ودر کنار مامانی و بابایی خوش باشی و شمال هم خوش بگذره .من و دختر گلی قراره بریم خونه مامان حاجی شمال

سلام، کاش آدرس وبلاگتونو میذاشتین تا بهتون سر میزدیم... سفر شمال خوش بگذره...
مامان یاسمن الیسا
27 اسفند 90 13:48
ریحانه جون و مامان عزیزش سال نو پیشاپیش مبارک امیدوارم سال جدید براتون پر از سلامتی و خوشبختی و بهروزی باشه.
در ضمن قالب جدید وب خیلی خوشکل بود.


چشاتون قشنگ میبینه... عید شما هم پیشاپیش مبارک و سال خوبی داشته باشین..
نازنین جون
27 اسفند 90 14:58
وبلاگت خیلی قشنگ شده ریحانه جونی مبارکه چقدر اسانسور سوار شدی مثله خود م شیطونی که


چی کار کنم .. مزه میده..