یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود سر گنبد کبود پیرزنی نشسته بود اسبه عصاری می کرد خره خراطی می کرد سگه قصابی می کرد گربه بقالی می کرد شتره نمدمالی می کرد پشه رقاصی می کرد بزه بزازی می کرد کارتنک بندبازی می کرد موشه ماسوره می کرد بچه موش ناله می کرد فیله اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست گفت: ننه جون دندونکم از درد دندون دلکم اوستای دلاک رو بگو مرد نظر پاک رو بگو تا بکشه دندونکم تا بره درد از دلکم چه کنم چاره کنم؟ چاره چمچاره کنم رومو به دروازه کنم صدای بزغاله کنم سیتی سیتی اوم ،بع! دنبه داری؟ نه...! پس چرا می گی: بع؟! یه دختر دارم یه دختر دارم شاه نداره ...