ماه بیستم هم تموم شد.....
امروز من وارد ماه بیست و یکم زندگیم شدم خیلی کارها بلدم . ..البته یه کم دیگه مای بی بی رو ترک می کنم .......هرچند هنوزم بالا رفتن درصد رطوبت فرش و مبل اعصاب مامان و بابا رو به هم می ریزه ولی خلاصه به آب و هوای خشک عادت می کنم ........دیروز بهرادی اومد خونه ی ما ولی خیلی وقته از ایلیا خبری نیست..... آخه ایلیا جون تهران زندگی می کنه.....همونجا باشه بهتره چون اسباب بازیهامو میگیره و به من نمیده....... هر دو تا شون پسر عمه هام هستند و پسر عمه سوم که جمع سه کله پوک ها رو کامل میکنه دانیال جونه دانیال که نه سال بزرگ تر از هر دوی اونهاست میره کلاس اول راهنمایی ......پسر دایی و پسر عمو ندارم .....وقتی از باب...