ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه جون reihanehjoon

سلام

سلام دوستان خوبم... از اینکه پیغام دادین که منتظر عکسام هستین ممنونم... فعلا یه مشکلی تو فرستادن عکس ها پیش اومده... امیدوارم به زودی بتونم درستشون کنم.... این روزها که تابستون داره تموم میشه؛ من منتظرم تا مامان من رو در یه مهد کودک ثبت نام کنه... آخه خیلی دلم می خواد تا دوستای جدید پیدا کنم و با اون ها بازی کنم....... مامان هنوز تصمیم نگرفته تا من رو کجا ثبت نام کنه....                                             &...
13 شهريور 1392

سفر

سلام... خیلی وقته که نیومده بودم.... چند روزی بود که رفته بودیم سفر... برای دیدن سارا کوچولو.... حالا دیگه بزرگ شده.... به زودی عکساش رو براتون میذارم..... ...
3 شهريور 1392

عید فطر

سلام... عید همه شما دوستان خوبم مبارک... عبادت هاتون هم قبول... امسال من هم مثل خیلی از بچه ها روزه کله گنجشکی گرفتم...!!!! البته با خوردن صبحانه و ناهار و افطار..!!! می خواستم از همه دوستان خوبم که در جشنواره نی نی شکمو به من رای دادند تشکر کنم... امیدوارم در این روز عید؛ از خدای مهربون عیدی خوبی بگیرند.... ...
19 مرداد 1392

گل گل گل !گل اومد

  گل گل گل !گل اومد کدوم گل؟! همون که رنگارنگه ؛برای شاپرکها یه خونه ی قشنگه! کدوم کدوم شاپرک؟! همون که روی بالش ،خال های :سرخ وزرده با بال های قشنگش، می ره وبرمی گرده کدوم بال؟! بالی که باز می شه وبسته می شه می بنده اون روشاپرک وقتی که خسته می شه شاپرک خسته می شه بالهاشو زود می بنده روی گلها می شینه شعرمی خونه می خنده ...
31 تير 1392

سارا

نی نی کوچولوی نازمون روز پنجم ماه رمضان از تهران اومد و ما دیدیمش... نشد که زیاد عکسش رو بگیریم... این هم یه عکس از سارا و داداشش ...
29 تير 1392

خاطره

چند تا عکس براتون دارم از گذشته ای نه چندان دور: عجب ژستی گرفتم!!!!! ادامه مطلب یادتون نره یکی از روزهای عید امسال رفته بودیم به شهر آمل... یه روز که من خیلی خسته بودم و همین طور که داشتم زیر صندلی شعر می خوندم خوابم برد و مامان هم فورا شکار لحظه ها رو از دست نداد..!!!1 این خوش تیپ که میبینین خودم هستم .. این عکس مربوط به زمستان 91 میشه: اینجا هم طرف سد سلیمان تنگه رفته بودیم تا ماهی قزل آلا بخریم (بهمن 91): ...
22 تير 1392

کمک به مامان

خیلی وقته که تو کارهای خونه به مامان کمک میکنم... گاهی خونه رو مرتب میکنم, گاهی گردگیری می کنم , و گاهی هم ظرف می شویم...!!! البته از آخری بیشتر خوشم میاد..!!! یه روز که به مامان خیلی اصرار کردم تا ظرف بشویم , مامان اجازه داد و از من عکس هایی گرفت : بقیه عکس ها و ادامه ماجرا رو در ادامه مطلب ببینید   بعد از اینکه ظرف ها رو کامل شستم , نوبت آب بازی شد!!!!! البته آب بازی به روش خودم!!! شروع کردم توی تمام ظرف ها رو پر از آب کنم...!!!! این هم نتیجه کارم: این هم از خاطره کمک به مامان...!!! ...
22 تير 1392

کشورم ایران

سلام... فردا روز خیلی مهمیه... من هم مثل خیلی از بچه ها می خوام برم پای صندوق های رای.. اگر چه نمیتونم خودم رای بدم ولی همراه بابا و مامان میرم تا در تعیین سرنوشت کشورم سهیم باشم... البته فردا انتخابات شورای شهر هم هست و ما می خواهیم به عمو جون خودم یعنی مهندس مهدی اصغر پور رای بدیم....   ...
22 تير 1392